ماتیکان

متفاوت داستان بخون !

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان اوج بخشندگی» ثبت شده است

 

حاتم را پرسیدند:هرگز از خود کریم‌تر دیدی؟
گفت: بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرودآمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد.